گاه شمار
  Tuesday, February 06, 2007
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول

صمد طاهری

امین آبادی ها

رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی

دژبان

بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دانشجویان طنزپرداز کشور) خوش آمدید


از خیابان بیمارستان آزادی وارد خیابان اصلی-خیابان آزادی- شدم.هنوز خبری نبود من زودتر آمده بودم تا راحتر قبل از شلوغی گردشی کرده باشم مثل هر سال.
نیروی های انتظامی در حال مستقر شدن بودند. ایستگاه های صلواتی هنوز راه نیافتاده بودند.خبرنگاران داشتند متن های خود را آماده می کردند. تصویر بردارهای تلویزیون دوربین های خود را چک می کردند و عکاسان لنز دوربین خود را تمیز می نمودند.و از همه
آماده تر دستفروش ها بودند با گونی های سر بسته .تقریباً همه چیز برای یک راهپیمایی-تظاهرات-آماده بود.
از بلند گوها نوای مدّاحی به گوش می رسید که با سیاهی های نصب شده بر در و دیوار همخوانی داشت.از عاشورا دوروز گذشته بود.
«ای همه نیروی لشگرم، برادرم برادرم .....»
دو ساعتی می شد که در حال گردش بودم.راه رفتن سختر می شد.جمعیّت زیادتر شده بود.نوای مدّاحی به سرود انقلابی تبدیل شده بود.
«همه به پیش ،همه به پیش، به یک صدا جاویدان ایران عزیز ما .....»
احساسم این بود که جمعیّت نسبت به سال های پیش بیشتر شده بود.بیشتر بود.هر سال هر کس با یک اندیشه و عقیده ای به راهپیمایی می آمد.امسال انگیزه ها بیشتر شده بود.امسال فضای محرّم در همه چیز حتیّ برشعار ها تأثیر گذاشته بود.
«درمکتب حسینی،با درس خمینی و ...»
دوربین های فیلمبرداری مشغول کار شده بودند و صد البتّه سوژه ها مشغولتر.اگر کسی به سوژه بودنشان توّجه نمی کرد با کشیدن دست و پای گزارشگر توجّه کردن را یادشان
می داد.
«آقا تورو خدا ازمنم فیلم بگیر .....»
ولی گزارشگران به دنبال سوژه های همیشگی و هر ساله خود می گشتند.پیرمرد هفتاد هشتاد ساله ای با عصا یا مرد و زن جوانی همراه کالسکه بچّه یا دانش آموزان مدارس ابتدایی و یا ...
«پدر جان هدف شما از شرکت در راهپیمایی 22 بهمن چیه ؟»
عکاسان روزنامه ای طبق معمول بالای سقف ماشینی، پل عابر پیاده ای و یا ساختمانی از کمیّت افراد شرکت کننده عکس می گرفتند.عکاسان تازه کار و مسابقه ای به دور فرد ویلچر سواری که پرچمی به آن بسته و چفیه ای بر دوش انداخته و پیشانی بند قرمز رنگی بسته بود و پلاکارتی در دست داشت،حلقه زده بودند..حداقل در همان چند دقیقه ده نفری ازش عکس گرفتند.در حالی که چندین سال است در هر نمایشگاه عکس دهه فجر ،عکس این آقا را با همین ترکیب دیده ام البتّه با شعارهای متفاوت بر پلاکارتش.
«بی زحمت پلاکارتتونو بالاتر بگیرید.... آهان خوب شد.... ممنون.»
صدای وزیر شعار از بلند گوها طنین انداز شد. مراسم در حال شروع شدن بود.
«شادی روح شهدا ... امام شهدا ... صلوات صلوات صلوات»
باز مثل عادت هر ساله بر خلاف جمعیّت شروع به حرکت کردم تا با خیال راحت توی یکی از خیابان های فرعی به بیانبه ها و سخنرانی گوش کنم .امسال با افزایش جمعیّت روبرو بودیم همین باعث کُندی حرکت من شد و همچنین افزایش چشمگیر باقالی فروش ها را داشتیم هر صد قدم یک چرخ باقالی.به دور از انصاف هم نباشیم لباس فروش ها هم به همین منوال بودند.
«باقالی داغ ... باقالی داغ ...»
تشنه ام شده بود و با کثرت ایستگاه های صلواتی این مشکل بسیار کوچکی بود.صف های طویل و نا مرتب ساندیس و کیک پا بر جا بود ولی چون من به شیر کاکائو بیشتر از ساندیس علاقه دارم به 200 قدم بالاتر رفتم ودر صف شلوغتر شیر کاکائو ایستادم.شیر کاکائو به دست دنبال جایی برای نشستن می گشتم.نشستم .به پلاکارت ها و نوشته های امسال در دست مردم نگاه می کردم تا فرق آنها را نسبت به سال قبل را پیدا کنم.شیر کاکائو را خوردم.یکی از پلاکارت های واضح و نا متعارف نظرم را جلب کرد.
«هم فعّالیّت انرژی هسته ای را از سر می گیریم و هم آن را می فروشیم و هم ....»
از بلند گو ها صدای بزرگترین گروه سرود جهان پخش می شد. گروه 27 هزار نفره.
«یا حسین یا حسین یا حسین ....»
از همه مناطق و حتی از شهرستان ها در راهپیمایی حضور داشتند.از کرمانشاه و کردستان . عدّه ای را دور خود جمع کرده بودند یکی به خاطر نان برنجی هایش و دیگری به خاطر ساعت های قاچاقش.
«کا کا ، اصل ژاپونه ...»
دسته سینه زنی از روبرو گذشتند،بیشتر که دقّت کردم متوجّه شدم،هئیت محلۀ خودمان است.دسته ای از سربازان با شلوار پلنگی و پیرهن مشکی با ضرب مخصوص رژه با نظم خاص درحال گذشتند بودند.یک گروه چند نفره از نوجوانان دبیرستانی نیز در حال گذر بودند که طرز پوشش یکی از آن ها و هم شعارشان برای من جالب بود. پسری با کاپشن مشکی که بر پشت آن پرچم آمریکا دوخته شده بود و بر کمرش چفیه بسته بود و بر پیشانی بندش نوشته شده بود (هیهات من الذله).
«شیرینی دانمارکی تحریم باید گردد...»
از جام بلند شدم. دوباره راه افتادم.قطعنامه 9 ماده ای محکومیت رسانه های غربی در اهانت به ساحت مقدس رسول اکرم(ص)و حق مسلم ایران در داشتن فناوری صلح آمیز هسته ای تمام شد .
« ... انرژی هسته ای حق مسلم ماست»
صحنۀ جدید و ابتکاری امسال من را به سمت خودش کشید.سن ای از چوب درست شده بود و بر روی آن تعزیه خوانده می شد.
« منم سرور و سالار شهیدان .....»
با اعلام برنامه سخنرانی رئیس جمهور خودم را به گوشه ای کشاندم و بر دیواری تکیه کردم.
مردم شعار های خود را سر دادند.
« مرگ بر آمریکا. مرگ بر اسرائیل ....»
رئیس جمور شروع به سخنرانی کرد.
«.... ما به دنبال ایجاد جامعه پیشرفته هستیم که در آن خداپرستی و عدالت حاکم باشد و این هدف تمام انبیاء بوده است. شما امروز بار دیگر با حضور خود در راهپیمایی بیست و دوّم بهمن بعد از 28 سال براین شعار ها و آرمان ها تأکید کردید.......... کسانی که به پیامبر اسلام توهین کرده اند در واقع به خداپرستی و عدالت توهین کر ده اند. آنها به هیچ کدام از پیامبران الهی اعتقادی ندارند.......... اگر با اتکا به مقررات، ان.پی.تی،بخواهند ایران را از حقش محروم کنند در سیاست هایمان تجدید نظر می کنیم........ از ملّت عزیز ایران می خواهم که خود را برای یک مجاهدت بزرگ و تلاش گسترده آماده کنند،کمربند ها را ببندید و آستین ها را بالا بزنند......»
روز من در راهپیمایی تمام شد. دلم برای 22 بهمن های برفی و برف بازی هایش تنگ شده.از خیابان بیمارستان آزادی برگشتم.




من يه صمدم


 
4:22 AM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------