گاه شمار
  Friday, December 22, 2006
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول

صمد طاهری

امین آبادی ها

رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی

دژبان

بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دانشجویان طنزپرداز کشور) خوش آمدید


1 *
چند روزي مي شد كه به دنبال شناسنامه ي گم شده ام مي گشتم . همه جارو خوب ِ خوب گشته بودم . تمام كشو هاي ميزمو بهم ريخته بودم . حتي فرش هاي خونه رو جمع كرده بوديم . ولي هيچ اثري ازش نبود . دود شده بود رفته بود هوا .
فرداش با بي حوصلگي وارد محل كارم شدم . بعد از صبحانه سحرگاهي كه يه كم سر دماغ اومده بودم همكارم كه يه خورده دل و جرأت پيدا كرده بود ، رو به من كرد و گفت « چي شده ؟ ... بازم به تيپ هم زدين ؟» گفتم « نه بابا ! شناسناممو گم كردم ... چند روزه دنبالشم پيداش نمي كنم ... يا ازم زدن يا اين كه يه جايي از جيبم افتاده »
ته مونده ي چايشو هُرت كشيد و اضافه قندشو طبق عادتش از دهنش انداخت تو ليوان چاييش. « فكر كردم چي شده ! ... شانس اوردي خوب موقعي گم شده ... جدي مي گم ، دندون رو جيگرت بذار تا حاليت كنم ... انتخابات شوراي شهر نزديكه ... تو انتخابات شوراي شهر شركت كن » . « من مي گم شناسنامم گم شده بعد تو مي گي تو انتخابات شركت كن ! » . « عزيز من منظورم كانديداتوري بود ، نه رأي دادن » .
اوّلش نمي فهميدم چي مي گه . وقتي كه خوب توجيه ام كرد ، دست به كار شدم .
دو روز از آغاز ثبت نام كانديدا ها گذشته بود . بدون معطلي با يه تلفن مرخصي گرفتم و بعدشم دربست تا خونه .فرم ثبت نامو پر كردم . وقتي ازم شناسنامه خواستند گفتم ندارم . يه نامه دادن تا برم سازمان ثبت احوال . يه روزه شناسنامه دستم بود . شبش تا صبح خوابم نبرد . وجدان درد گرفته بودم . پيش خودم گفتم بي انصافيه ، حالا كه اونا براي من يه كاري كردن چرا من نكنم . دوست ندارن زير دين كسي باشم . ثبت نام كردم .





2 *

اون روز با اين كه هوا هم گرم نبود من بدجوري تشنه ام شده بود . خيلي دوندگي كرده بودم . زياد بالا و پايينم كرده بودند . يه جايي واسادم . نمي دونستم كجام . چشم چرخوندم تا يه آبسرد كني يا اين كه كلمني پيدا كنم . پيدا نكردم . يه خورده كه هوا سرد مي شه مردم يادشون مي ره كه بدنشون به آب نياز داره . تشنگي از ذهنشون پاك مي شه . صد قدمي نرفته بودم كه جلوي يه در بزرگي نوشته بودند « محل ثبت نام نامزد هاي شوراي شهر » . رفتم تو . خودمو به آب رسوندم . خوردم . يه كم كه هواسم اومد سر جاش ديدم همه ي اونايي كه اون تو اند در تلاطم اند . يه عده مشغول پر كردن فرم بودند . منم بدون اينكه بفهمم اين فرما براي چه چيزي اند ، شروع كردم به پر كردن .يه سِري مدارك مي خواستند . يه نيگاه به ليست مدارك كردم و يه نيگاه به پوشه همراه ام .همه ي مدارك مورد نياز تو پوشه بود . اين روزا براي پيدا كردن كار همه جا مي رم . براي اين كه بهونه به دست كسي ندم همه مداركامو همراهم مي برم . ثبت نام كردم .

3 *
خيلي وقته كه منتظر اين روز بودم . تقريباً دو سالي مي شه . اين اواخر كه بهم خيلي سخت گذشت . هر روزش براي من يه سال بود . لحظه شماري مي كردم . بالاخره روز ثبت نام شروع شد . تا ثبت نام نامزدين شوراي شهر از راديو و تلويزيون اعلام شد . صبحش اوّلين نفري بودم كه جلوي در واستاده بود . همه ي مداركم آماده بود . از سه ما قبل . ديگه حرفه اي شدم . دومين دوره است كه شركت مي كنم . دوره قبل تونستم با وامي كه گرفتم زمينشو بخرم . امسالم اگه خدا بخواد و ايشا ا... كه رد صلاحيت نشم ، وام ساختشو مي گيرم . ثبت نام كردم .


من يه صمدم


 
11:58 PM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------