«
یادم هست که در دوره قبل انتخابات ریاست جمهوری – که بنده دانشجوی یزد بودم – در
نشریه ای متصل به حزب احمدی نژاد نوشته طنز-جدی خوبی نظر مرا جلب کرد ، دیدم و
خواندم . نامه ای از زبان یک دانش آموز اول ابتدایی ، با همان خط و غلط های املائی
خاص آن دوران تحصیلی . که از پستی و بلندی ها ، بالا و پائین ها و هر چیزی که
ناهمگون به نظر می رسید بیان شده بود . و حال همان دانش آموز بعد از چهار سال ... »
سلام به رئیس جمهوری که من به مامانم زور کردم که بهش رأی بده حتی به بابام ، البته
بابام یه چیزی گفت که من نگم بهتره .
این سری نامة من دیرتر از قبلی به دست شما می رسه به خاطر این که ما دورتر شدیم ،
اینو زمانی فهمیدم که حسین آقای کبابی لباس تر و تمیز پوشیده بود و در جواب پسرش که
پرسیده بود « کجا ؟ نارمک . برای چی ؟ اونجا گوجه کیلویی 1200 تومنه اینجا ممد میوه
میده 2500 تومن ، کباب بی گوجه مثل موسی بدون هارون می مونه . مگه نارمک کجاست ؟ سه
چار ساعت راهه ، تو شهره ، چه فرقی میکنه اینجوری با صرفه تره ! »
همون شب از بابام پرسیدم پس چرا ما اومدیم اینجا ؟! ( با یه آرامش خاص ) این سری یه
چیزهایی گفت که نگم بهتره . من فقط نمی دونم چرا بابام به شما می رسه بی ادب میشه !
مگر نه بابام خیلی با ادبه و یادمه یه بار که به برادرم گفتم خیلی خری ، کلی ازش
کتک خوردم .
من
هنوزم امیدم به شماست و هر روز منتظر پولی هستم که شما گفتید نعمت نفتی برای ما
میاره ، تازشم گفتید مستقیم سرِ سُفره . این روزا که من یواشکی سُفرمونو می ذارم
زیر پیرهنم میام سر کوچه وامیستم تا آقا نعمت زحمتشون کم بشه . پس کی میاد ؟!
دو
روز پیش یه چیزی فهمیدم که ناراحت شدم . من همیشه به اصغر که علاوه بر سفرة خودشون
، سفرة مامان بزرگشم که تازگیا مرده با خودش میاورد ، از اون سفره گنده ها که قدیما
برای کل فامیل باز می شد ، می خندیدم . بهش می گفتم که به سفره نیست که آقاجون به
آدماست . ولی چی شد که به اونا سه گونی سیب زمینی دادین به ما یکی ؟!
من
کلی گیج شدم ! مگه شما فضایی نیستید ؟ یه کاری کنید دیگه ، اون هاله ای که می گفتید
بهتون الهام میشه ! ما منتظریم . منتظریم که نعمت نفتی با هاله ای از نور الهام شده
بیاد سفره های مارو پر کنه مثل پاپانوئل ! ولی تورو خدا آدرس تره و بار محلتونو نده
، سیب زمینیاش مزه بدی میده . راستی تو محله شما مرغی، ماهی یا چیز دیگه ای نمی دن
؟
دیروزم کلی حالم گرفته شد . علی پسر نوّت خانوم که فکر می کنه خیلی حالیشه ( آخه سه
ساله از دانشگاه اومده بیرون ، اونم مثل بابای اصغره صب تا شب خونست . البته بعضی
وقتا با هم می رن دستفروشی ) وقتی سفره هممونو دید کلی خندید یه جوری که کم مونده
بود با اون هیکلش بشاشه به خودش ! آخرشم با یه نیمچه خنده ای گفت : نعمت نفتی ،
استخدام نشد چون صورتشو با تیغ زده بود و وقتی می خواست نفت بفروشه آواز می خوند .
گفتم : برو بابا « نعمت امید دل ماست » با ریش بی ریش چه فرقی می کنه ؟ تازشم آواز
کار فرهنگیه ( اینو معلم کلاس سوممون می گفت که الان توی مالزیه ، اینم عمو رضا گفت
که اون رفته ) بهتر از اینه که داد بزنه ، فریاد کنه !
گفت : ( این دفعه کمی با بغض ) کاش من یه بی فرهنگ یه جایی داد می زدم با کمی ریش
... لا اقل ...
علت نامه نوشتن اینبارم این بود که بگویم دیگه مامان ام به شما رأی نمیده ، یه
چیزایی میگه که از بابام ام بدتره ! من هی بهش میگم مامان ما ...ما ... نعمت نفتی
... با فریاد میگه آره ... آره ... نعمت کوفتی ...
در
آخر یه خواهش دارم . بی زحمت نامة منو به دکترای آکسفوردیتون ندین تا اصلاحش کنن تا
بعدشم چاپ بشه . اون سری تا فهمیدم که نامة من چاپ شده کلی کیف کردم ولی وقتی
روزنامه رو دیدم حالم گرفته شد کلی غلط املایی داشت ، شک کردم رفتم توی وسائلام
گشتم ، چک نویسشو پیدا کردم همش درست بود حتی جمله بندیاش ، باور ندارین بیایین
ببینین هنوزم دارمش . بعداً فهمیدم که شما یه آکسفوردی دارین که دکتر هم هست !
این نامع غابل چاب نمی باشت .
جوجه کودک زشت
6/3/88
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------